ترا آن به که راه خويش گيري

شاعر : عبيد زاکاني

شکيبائي در اين ره پيش گيريترا آن به که راه خويش گيري
نگردي اين چنين ديوانه‌ي کسروي چون عاقلان در خانه زين پس
که از روبه نيايد شير گيريمکن با چشم سرمستم دليري
که اين کاري است با لختي درازيمکن با زلف شستم عشقبازي
ببازد ناگهان سرمايه‌ي خويشهر آنکس کو نداند پايه‌ي خويش
رسد در وصل چون من پادشاهيکجا مانند تو مسکين گدائي
فشاندن اشگ و بر سر خاک کردنچه خيزد زين گريبان چاک کردن
به کارت نايد اين فرياد و زارينگيرد دستت اين آشفته کاري
نگيرد در من اين نيرنگ و افسونندارم باک اگر دل گرددت خون
سرشکي سرخ و روئي زرد بيندهر آنکو عشق ورزد درد بيند
چه جنسي وز کداماني کداميتو اين مسکين بدين بي‌ننگ و نامي
شراب شوق من در جام داريتو اي مجنون که عاشق نام داري
که جان در بازي ار رويم ببينيترا آن به که با دردم نشيني
که پروانه ندارد طاقت نورمگر نشنيده‌اي اي از خرد دور
که سازد عاشقان را بردباريبرو ميساز با اندوه و خواري